فال چای می خواست بگیره خبر نداشت که چقدر دست فالگیره اومد نداشت د خ ت رع م ه ا ش ن اه ی د* ر ه ب ر ی این فالگیر لعنتی را ادرسش را گفته بود این دختره ساده رفت که فال چای برای خودش بگیره درست الان نمی دونست که چطور به خانه این زن فالگیر رسید براش این اهمیت داشت که داره فال می گیره فال چای
صبح یکی از روزهای بهار سال هفتاد هفت بود دختر ساده از پله های خانه بالا رفت زنی با بیحالی بلند شد پرسید همون دیروزی هستی بیا فالتو بگیرم چای تلخ بدمزه ای برای این دختر ساده اورد دختر ساده چای را خورد تفاله های چای ته فنجان باقی ماند دلش هُری ریخت پایین مانند همین تفاله های چای زن فالگیر چاق بود با موهای بور فنجان چای دختر ساده را دید فالگیر چاق شروع کرد به منفی بافی کلمات منفی از دهانش بیرون می ریخت دختر ساده بعدها در کتابی بنام فال چای قهوه خواند که هرگز نباید در فال منفی بافی نمود برای اینکه به شخص فالگیر باز می گردد توجهی به منفی بافی ها نباید نمود
دختر حالش بد شد میدانست تا اخر سال بدبخته زن فالگیر چاق گفت ربطی به کوچکتری بزرگتری ندارد خودم اول دختر کوچکم رفت بعد دختر بزرگم رفت بعد کمی کار مسخره دختر ساده را که در زیر زمین خانه کثیف اجاره ای تایپ داشت را تمسخر نمود از یک دستفروش دوره گرد هم همین ها را شنیده بودگفت این چطور کاری هست که صاحبکارت شعورش پایینه دم در نگهت می داره دختر ساده باید به حرف این فالگیر گوش می سپرد دیگه به این بیگاری ک ک با منشی اش ن م نمی رفت یک دفتر وکالت واسه کار برو سفارش کنیم ای کاش دختر ساده می رفت اصلا همه چی الکیه از کجا معلوم خالی نمی بست
فال چای را گرفت دختر ساده لوح پول هنگفتی به زن فالگیر پرداخت دختر ساده لوح مانند خواب الوده ها می خرامید در خواب خانواده زن فالگیر را می دید که همسر زن فالگیر گوشت خرید اورد داشت روی تخته خرد می نمود پول شام را دختر ساده پرداخت یا خیر
با خودش زیر لب حرف می زد پامو اینجا نمی گذارم لعنت به ناهید رهبری بیشعور عقده ای اینا همشون همینند مشکل دارند نباید بهش رو می دادیم باید نصیحت [] را گوش می نمودم از بیکاری با این دختره حسود کثیف را بردم بنظرم ادم اومد که نبود شعورش خیلی پایینه وقتی ناهید رهبری بیشعور را برده بود یک فالگیری برای تفریح در شرق رفتار زننده ای داشت از همه ادرس می پرسید ما را به اینور اونور می کشوند خدا لعنتش کنه دختره کثافت بی ننه بابا را چه مناسبتی اومده بود خانه با دیدن لباس نو دختر ساده لوح حالش بد شد نزدیک بود غش کنه ننه خل چلش که به درک واصل شده گفت قرص بخور حالیش نبود از حسد زیاد اینطور شده خدا لعنتش کنه بیشرف خدا لعنتش کنه ح ن خلبان بی شرف را ازش نگذشت دختر ساده