من تنها

دلنوشته دور گردون گر دوروزی بر مراد ما نرفت دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

من تنها

دلنوشته دور گردون گر دوروزی بر مراد ما نرفت دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

عجب صبری خدا دارد

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم 

همان یک لحظه‌ی اول که اول ظلم را می‌دیدم از مخلوق بی‌وجدان

 جهان را با همه زیبایی و زشتی به روی یکدگر ویرانه می‌کردم

 عجب صبری خدا دارد! 

اگر من جای او بودم که می‌دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه‌ی رنگین، زمین و آسمان را واژگون، مستانه می‌کردم

 عجب صبری خدا دارد!

 اگر من جای او بودم، که در همسایه‌ی صدها گرسنه چند بزمی گرم و عیش و نوش می‌دیدم نخستین نعره‌ی مستانه را خاموش آن‌دم بر لب پیمانه می‌کردم 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم نه طاعت می‌پذیرفتم، نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده پاره پاره از کف ظاهرنمایان تسبیح صد دانه می‌کردم چرا من جای او باشم؟ 

همان بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشت‌کاری‌های این مخلوق را دارد؛ وگرنه من به جای او چه بودم یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل و فرزانه می‌کردم؟



معینی کرمانشاهی






کتاب ای شمع‌ها بسوزید



-

کبوترزیبایی بالهای زخمی سه ماه میهمان بود بیست ودو خردادگربه بی معرفت کشت 

 دلم گرفته جاش خالیه  

کبوتر مظلوم مهربان بود  خیلی دوستش داشتم حیف شد رفت