من تنها

دلنوشته دور گردون گر دوروزی بر مراد ما نرفت دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

من تنها

دلنوشته دور گردون گر دوروزی بر مراد ما نرفت دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

شعرهای شهریار

باید از محشر گذشت

 این لجن زاری که من دیدم سزای صخره هاست

 گوهر روشن دل از کان و جهانی دیگر است

 عذر میخواهم پری .....  

عذر میخواهم پری .......  

 روی جنگلها نمی آیم فرود  

شاخه زلفی گو مباش

 آب دریا ها کفاف تشنه این درد نیست 

 بره هایت می دوند

 جوی باریک عزیزم راه خود گیر و برو .......

 یک شب مهتابی از این تنگنای ؛ بر فراز کوه ها پر میزنم ؛ می گذارم می روم

ناله خود می برم

 دردسر کم می کنم

 چشمهائی خیره می پاید مرا

 غرش تمساح می آید بگوش

کبر فرعونی وسحر سامریست دست موسی ومحمد با من است می روی ، وعده آنجایی که با هم روز شب را آشتی ست 

صبح چندان دور نیست

-


جوانی شمع ره کردم 

که جویم زندگانی را 

نجستم زندگانی  را 

گم کردم جوانی را

کنون با بار پیری  

آرزومندم که برگردم

 به دنبال جوانی

کوره راه زندگانی را

-



آزرده دل ازکوی تو رفتیم  ونگفتی : کی بود ؟ 

کجا رفت ؟ 

چرا بود   وچرا نیست ؟



شهریار