-
فال چای در به در کولی ساده
جمعه 18 اردیبهشت 1394 06:43
به نام خداوند بخشنده مهربان فال چای می خواست بگیره خبر نداشت که چقدر دست فالگیره اومد نداشت د خ ت رع م ه ا ش ن اه ی د* ر ه ب ر ی این فالگیر لعنتی را ادرسش را گفته بود این دختره ساده رفت که فال چای برای خودش بگیره درست الان نمی دونست که چطور به خانه این زن فالگیر رسید براش این اهمیت داشت که داره فال می گیره فال چای صبح...
-
شیفت شب دختر نقاش
جمعه 18 اردیبهشت 1394 06:41
قصه شماره ۲ دختر صورتش را با سیلی سرخ نگهمیداشت خانواده دار بود اسمش شیرین بود پانته ا هم صداش می زدند برای اینکه اسم پانته ا کلاس داشت می دید دخترای اطرافش به سرعت برای یک کفش یک لباس یک ماشین یک خانه همخابه یک پیر مرد می شوند سنگین رنگین بود صاف می رفت دانشگاه حدود بیست و یکی دو سال پیش به کلاس طراحی رفته بود یکبار...
-
خدا اینجا روح مجروح من تنهاست، تنها تر از تنهایی بی پناهی .
جمعه 18 اردیبهشت 1394 05:21
آه ! خدایا وقتی بیایی چگونه در مقابل تو ای وای برای کدام معصیت بباد نشسته افسوس و سجده کنم دریغا از تو بجز نامی هیچ نمی دانم . از این پنجره که پیش روی من نشانده ای یکشب به خانه ما بیا . خدا ! دل سرما زده ام را در عتیفه ای از نور بپوشان ! دیشب یک سبد پر سیاوشان از باغ تو چیدم و برای این دل مسموم جوشاندم . تا بیایی ....