-
روز رفتن مامان
یکشنبه 30 دی 1397 21:21
سی دی ماه چه روزی بود . سرد بود با سوز و سرمایی گزنده . صبح رفتیم بیمارستان و به زور راهمان دادند و مدام می پرسیدند کاری دارید ؟ در حالیکه خودشان تلفن زده بودند که بیایید بیمارستان. رفتیم دیدیم مامان روی تختش نیست و تخت خالیست پس کو ؟ به سردخانه انتقال پیدا کرده . چه لحظات تلخی بود. دیشب مامان زنده بود و امروز صبح در...
-
رنج تنهایی
دوشنبه 28 آبان 1397 13:21
این روزها فقط می خوابـم که بیدار نباشم تا نبینم ... نشنوم ... حس نکنم بی مهری ها را ... سردی ها ... تنهایی می تونه خیلی عالی هم باشه رنج تنهایی بهتر ازگدایی محبت است همه کسانی که دوستم بودند دارند ازدواج می کنند برام جالبه بقول دوستام دستم سبکه دستم خوبه بختشون گشوده شد !!!!! اول دختری که تو مغازه پل یادگار قبلا تو...
-
آن که دائم هوس سوختن ما می کرد
دوشنبه 2 مهر 1397 21:21
آنکه دایم هوس سوختن ما می کرد کاش میآمد و از دور تماشا می کرد سخت دلتنگ شدم، خانه ی صیاد خراب کاش روی قفسم جانب صحرا می کرد این همان وادی عشق است که هر لحظه فلک بهر مجنون ستمی تازه مهیا می کرد خویشتن را به سر کوی تمنا می دید عصمت آن روز که وصل تو تمنا می کرد عصمت بخارایی